قفل بر دهانم
تفنگی روسی درونم
کدام شعر انتظارم را می کشد
خودم را تکه تکه به سکوت می زنم
کومه ای تاریکم
و قفل بر دهان
کدام شعر انتظارم را می کشد
خودم را تکه تکه به سکوت می زنم
و دیگر نمی توانم
از زبان دشت ها باتو سخن بگویم
و آفتاب را به خانه بیاورم
و ستاره ها را به مو هایت سنجاق کنم
دیگر نمی توانم
تو را در گوش باد زمزمه کنم
و ماه را ازسقف اتاق آویزان
دیگر نمی توانم
و این آغاز فرو پاشی یک شاعر است.