با شنیدن این خلاصه کتاب صوتی میآموزید:
چگونه به ندای درونتان گوش دهید و رسالت واقعی زندگیتان را بیابید؟
داستان این خلاصهی کتاب با مقدمه کوتاهی از سرگذشت پزشکی به نام «اریک میلر» شروع میشود؛ با این تفاوت که چکیدهی این داستان آموزنده، حول پسر ۵ سالهاش «گِرِگ» میگردد، نه خود او! این داستان کوتاه، شرح امید دوبارهی یک پسربچه کوچک در پسِ درد و ناکامی است.
پسر اریک در سن ۵ سالگی دچار تومور مغزی میشود و بعد از جراحی، بخشی از بینایی خود را از دست داده و وضعیت جسمانیاش دچار اختلال میشود. پزشکان در کمال صراحت به اریک گفتند که شانس زنده ماندن گِرگ کوچک تنها ۵ سال است؛ شاید هم کمتر! شنیدن این خبر برای هر پدر و مادری دردناک است و امید را از زندگیشان محو میکند. اریک هم با دیدن پسر بیمارش تمام امید خود را از دست داده بود، اما با خود فکر کرد که حداقل در لحظات باقیمانده، از حضور پسرش لذت ببرد و قدر ثانیه به ثانیه بودن در کنارش را بداند. این تنها کاری بود که در آن شرایط به ذهن او و همسرش میرسید. آنها میخواستند زمان باقیماندهای را که هستی در اختیار پسرشان قرار داده بود، جرعه جرعه زندگی کنند و تسلیم نشوند؛ هرچند کار دشواری بود.
این شرایط سخت ممکن است برای هر کدام از ما اتفاق بیفتد و نمیتوان آن را تحت کنترل داشت. با این وجود، اگر در این چالشها بتوانیم دیدگاه خود را گسترش دهیم و نگاهی به دردهای سایر افراد بیندازیم، قطعاً پرتوِ کوچکی از امید میتواند سیاهی ذهنمان را اندکی روشن کند. این امید کوچک در زندگی اریک و همسرش، با داستان زندگی یک دوچرخهسوارِ دوچرخههای دونفره به نام «مت کینگ» شکل گرفت.
مت کینگ بر اثر حادثهای نابینا شده بود، اما همچنان به ورزش مورد علاقهاش ادامه میداد. این موضوع تلنگری برای اریک بود؛ به همین منظور او دوچرخهای برای گِرگ تهیه کرد و برای اولین بار او را روی یک دوچرخه دونفره نشاند. این اتفاق، آغاز تپش دوبارهی زندگی در خانوادهی سهنفرهشان بود. بعد از مدتی، اریک تا اندازهای بینایی خود را به دست آورد و توانست به تنهایی از پسِ دوچرخه راندن بربیاید. پیشرفت گِرگ قابل توجه بود و ارادهاش برای مقابله با بیماری، با یک دوچرخه دونفرهای که پدرش برایش خریده بود، قوّت بیشتری گرفت. پنج سال از این اتفاق گذشت؛ ضربان قلب گِرگ همچنان مشتاقانه میزد و سرطان نتوانست آن پسر کوچک را از پای دربیاورد. اکنون بعد از گذشت ۱۴ سال، گِرگ قادر به انجام کارهایی است که پزشکان از مشاهدهی آن شگفتزده میشوند. اگر نامش را معجزه نمیگذارید، پس برای این اتفاق بزرگ چه نامی برازنده است؟
چه نابینا و سوار بر یک دوچرخهی دونفره باشیم و چه سالم و بینا سوار بر اتومبیلی گرانقیمت، ناگزیر محکوم به شناخت رسالت واقعیمان هستیم. این حکمی است که نهتنها باعث آزارمان نخواهد شد، بلکه راه را برای تکامل بیشتر به روی ما باز خواهد کرد.
با این مقدمه، وقت آن رسیده که صادقانه به این پرسش پاسخ دهید: وقتی صبح از خواب بیدار میشوید و قصد رفتن به محل کارتان را دارید، آیا اجبار باعث بیدار شدن شما میشود یا اینکه با کمال میل و اشتیاق، خود را برای روز جدید آماده میکنید؟ اگر کمی با خودتان صادق باشید، خواهید گفت که چندان علاقهای به شغل فعلیتان ندارید و فقط برای تأمین مایحتاج زندگیتان به فعالیت میپردازید. متأسفانه این شرایطی است که اغلب ما در زندگی دچار آن شدهایم و گاه باعث بیمیلی و بیانگیزگی ما میشود.
اما جای هیچگونه نگرانی نیست؛ چرا که راهحلی برای پایان دادن به این مشکل رایج و فراگیر وجود دارد!
این راهحل، پیدا کردن ندای درونیتان است که از شما میخواهد تحت هر شرایطی، معنا را وارد زندگی خود کنید؛ حتی اگر شاغل در کاری باشید که علاقهای به آن ندارید!
پیدا کردن انگیزه و معنایی که هر روز از شوق آن از خواب برخیزیم و کارهایمان را سر و سامان بخشیم، کار سختی نیست. اگر بتوانیم معنایی را در خلال فعالیتهای روزانهمان بیابیم، آنگاه با شنیدن اولین صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشویم؛ اگرچه رسالت ما فراتر از پیدا کردن شغلی است که به آن اشتیاق داریم. هر کدام از ما در مسیر زندگیمان سفری در پیش داریم که شخصی و منحصر به فرد است. وقتی معنای واقعی زندگیتان را بیابید، متوجه میشوید که چقدر برای ایجاد تغییر در دنیای پیرامون خود مصمم هستید.
با مطالعهی این خلاصهی کتاب میآموزید که چگونه ندای درونیتان را بشناسید و پاسخی مناسب به آن بدهید. بدون تردید یافتن معنا در زندگی میتواند هر زخمی را هرچند عمیق و دردآور، درمان کند و بخش جدیدی را وارد زندگیتان کند که با کمک آن بتوانید مسیر رشدتان را راحتتر طی کنید.