خانهی کاهگلیِ تک اتاقمان در روستای میغانِ شاهرود، به زور اعضای هفت هشت نفرهی ما را زیر سقفش جای داده بود. جایمان چنان ضیق بود که اگر در موقع خواب، مواظب نبودیم پایمان روی سر و چانهی بغل دستی فرود میآمد. کلبهی حقیرانهی ما در زمستان با کرسی گرم میشد. هر چند سردی هوا و فضا را، با گرمای حضور مادربزرگ و پدربزرگ پر میکردیم.