محمد ابراهیم جعفری شاعر است و نقاش و معلم... در معلمی همانقدر هنرمند است و همانقدر آزاد اندیش که در شعرها و نقاشیهایش. فیالبداهگی در جانش نهفته است، اعتقاد دارد که بین هنرها مرزی نیست و همه میتوانند در هم بیامیزند. میگوید تمام هنرها وقتی به درجه خلوص برسند شعر هستند و هر اثر هنری یک شعر است، میگوید ململ خیال هنرمند مانند نوری سحرآمیز بر هرچه افکنده شود اثری هنری بهوجود میآید.
بیرون از من
نه صدایی هست نه رنگی
شگفتی در درون من است...
از نوجوانی شعر در وجودش میجوشید، هرچه میخواست بگوید شعرمیشد، نامهنگاریهای دوران نوجوانیاش با حمید مصدق پسر خالهاش جزو خاطرات شیریناش بود، نامههایشان شعر بود، میگفت در مدرسه در خیابان در خانه حرفهایم را با شعر بیان میکردم حتی برای یاد گرفتن لغات انگلیسی.
شعرهای بازیگوشانه و کودکانهاش به مرور جایشان را به شعرهای لطیف و عاشقانه داد و با ورود به دانشگاه مسائل و مشکلات اجتماعی را با اشعار بسیار حساس و بدون هر گونه شعار و با سادگی بیان میکرد...