حال و روز مردم مصر پریشان است، چهره قاهره غریب شده و با آنچه که در سفرهای قبلی دیده بودم بسیار تفاوت کرده است. حرفهای مردم نیز تغییر کرده است. من با زبان و لهجههای سرزمینشان آشنا هستم. در نگاهم، چهره قاهره شبیه بیماری در حال گریه است، یا یا مثل زنی وحشتزده، که از تجاوز در آخر شب هراسان است. آسمان هم صفای خود را از دست داده و با مه آمده از سرزمینهای دور، گرفته و ماتم زده و سیاه شده است. یاد شهرهای کوچک وبا زده هند میافتم. هوا از رطوبت شرجی سنگین شده است، انگار خانهها در انتظار تقدیر ناشنا ختهای هستند که دیر یا زود بر سر آنها فرود میآید.