خواهیم خواند: آنها یکدیگر را به گرمی در آغوش کشیدند. کرونا با صدایی لرزان گفت: من برای دیدن تو مجبور شدم به روی زمین برگردم!از همه انسانهای زمین و کارهایشان خسته شدهام و دلم میخواهد زودتر به خانه خودم برگردم.
کرونا در سیصد کیلومتری اعماق زمین به آسمان صورتی بالای سرش نگاه میکرد. او منتظر آمدن دوشیزه سارس به خانه بود. خانه را تمیز و مرتب کرده بود و میز شام را به زیبایی هرچه بیشتر آراسته بود. لیوانهای بلور زیبایی را در کنار بشقابهای رنگی غذا گذاشته بود. او برای آوردن قاشق و چنگال به آشپزخانه رفت.