با هم نشستهایم من و غم، بدون تو
بی چشمِ انتظار به مرهم، بدون تو
اینجا تمام ثانیهها درد میکشند
با بغضهای کهنهی هر دم، بدون تو
هر ثانیه نبود تو تکرار میشود
در تنگنای غصه و ماتم، بدون تو
در من کسی حضور تو را نفی میکند
با نالههای خسته و مبهم، بدون تو
من حال خویش را به تماشا نشستهام
یک آینه جنون مجسم، بدون تو
باید سفر کنم کمی از خویش دورتر
با گامهای ممتد و محکم، بدون تو