آر.جی. پالاسیو کتاب شگفت آور را نوشته است.
انتشارات دیموند بلورین این کتاب را چاپ کرده است.
من می دانم که یک بچه ی ۱۰ ساله ی معمولی نیستم. منظورم این است که مطمئنا می توانم کارهای معمولی را آنجام دهم، من بستنی میخورم، با دوچرخه ام بازی میکنم، توپ و یک ایکس باکس دارم. اینها هستند که مرا به یک کودک معمولی تبدیل می کنند.
در درون خودم حس میکنم که شخصی عادی هستم. اما میدانم کودکان عادی باعث نمی شوند سایر کودکان عادی فریاد بکشند و از زمین بازی فرار کنند. میدانم کودکان عادی هر جایی که بروند، دیگران به آنها خیره نمی شوند.
اگر می توانستم غول چراغ جادو را پیدا کنم و می توانستم فقط یک آرزو داشته باشم، آرزویم این بود که صورتی عادی داشته باشم تا هر جایی که میروم توجه مردم را جلب نکنم. آرزو میکردم که می توانستم بدون اینکه مردم با دیدن من نگاهشان را برگردانند، در خیابان راه بروم. من فکر می کنم تنها دلیلی که من عادی نیستم این است که مردم مرا عادی نمی بینند.
اما من به این وضعیت عادت کرده ام. میدانم چگونه وانمود کنم که صورت دیگران را نمی بینم. همه ما می توانیم این کار را به خوبی آنجام دهیم. من، پدرم و مادرم و ویا. اما نه، ویا نمی تواند به خوبی این کار را آنجام دهد حرفم را پس می گیرم. وقتی مردم کارهای ظالمانه ای آنجام می دهند، ا و واقعا ناراحت میشود. برای مثال، روزی در زمین بازی یکی از بچه ها صدایی را ایجاد میکرد. من نمی دانستم صدا از کجا می آید چون آنها را نشنیدم اما ویا شنید و بر سر بچه ها فریاد کشید. او اینگونه است اما من نیستم.
ویا مرا به عنوان یک فرد عادی نمی بیند. او می گوید که مرا مانند یک فرد عادی می بیند، امااینطور نیست. چون اگر مرا مثل کودکان عادی می دید، اینقدر برای محافظت از من تلاش نمیکرد.