لوک: چون تیای من، شما ۲۰سال دشمن این کشور بودین، و بعدش دوباره یه شبه... چون تو این کشور همهچی یه شبه اتفاق میافته... من دشمن از آب درومدم و شما جامو گرفتین. منِ راننده تاکسی، و شمای مدیر. من تو خیابون و شما تو یه دفتر شیک و پیک.
خودش: رفیق لوک، من اونی که امروز به حکومت وصله رو نمیشناسم. من اصلاً با اونا کاری ندارم!
لوک: شاید شما با اونا کاری نداشته باشین، اما اونا خیلی با شما کار دارن. شما فکر میکنین این شغل رو بدون اطلاع و پشتیبانی اونا بهدست آوردین، این شغل رو بهدست آوردین چون سزاوارش بودین؟ اینجور فکر میکنین؟
خودش: بله. دقیقا همینطور فکر میکنم رفیق لوک. من فکر میکنم به اینجا تعلق دارم. قطعاً خیلی بیشتر از اون کلیدسازا، لولهکشا، کارگرای فلزکاری. روشنفکرهای بلشویکی دیگه که دکتریهاشونو بعد از دو سال مدرسهی حرفه و فن گرفته بودن. ما اینجا کتاب درست میکنیم، نه میخ و نعل اسب و لولاهای فلزی!
بریدهای از نمایشنامه
یک نمایشنامه بسیار زیبا که عناصر درام و کمدی رو به خوبی با هم تلفیق می کنه. داستان اگر چه به اتفاقات و وضعیت یوگسلاوی بعد از فروپاشی دیکتاتورش تیتو می پردازه اما برای ما هم می تونه آشنا و جذاب باشه. این نمایشنامه با بازی و کارگردانی رضا کیانیان پیش از این به روی صحنه اومده و تئاترش هم جذاب و دیدنی هست.