دوستانی قدیمی- کیل، فاکس و گیج، و سه زنی که دست تقدیر آنان را بر سر راهشان قرار داده است- کویین،لایلا و سیبل، همگی کابوسهایی مشترک از خون، آتش و خشونت میدیدند. هیچ یک از آنان نمیتوانست این حقیقت را که در این دورهی هفت اهریمن قویتر شده بود، نادیده بگیرد. اهریمن از وحشتی که میآفرید تغذیه میکرد. اما حالا که سنگ یشم یکپارچه شده بود،میتوانست سلاحی بر علیه اهریمن باشد. البته اگر آنها میفهمیدند که چگونه از آن استفاده کنند. برای کیل، فاکس، گیج و دیگر ساکنان شهر کوچک هاوکینزهالو در دامنه ی کوهستان جنگلی هاوکینز، عدد هفت یادآور وقایعی شوم و نفرین شده است. بیست و یک سال پیش این سه مرد جوان در شب دهمین سالروز تولدشان در جنگل هاوکینز و در کنار سنگ شیطان مراسمی کودکانه به جا آوردند. آنها با ریختن خون خود بر سنگ شیطان و ذکر عباراتی، به خیال خود پیمان خون و برادری بستند، حال آنکه با این کار اهریمنی چند صد ساله را که سه قرن پیش توسط فرشته ای نگهبان محبوس شده بود، آزاد کردند. از آن پس هر هفت سال، در هفتمین روز از هفتمین ماه سال و به مدت هفت روز، این اهریمن شهر هالو را جولانگاه خود قرار می دهد. به مدت هفت روز و هفت شب، جنون، قتل، غارت، آتش و خون شهر را فرا می گیرد. دست سرنوشت سه زن جوان – کویین، لایلا و سی بل – را به هالو می کشاند. این شش زن و مرد جوان که به نوعی با هر دو جنبه ی خیر و شرّ داستان قرابت خونی دارند؛ با استفاده از موهبت های خدادادشان به جنگ اهریمن می روند. بر طبق روایاتی که از فرشته ی نگهبان به جا مانده است، این دوره ی هفت آخرین دوره است. مرگ و نابودی اهریمن، یا مرگ و نابودی شهر هالو و ساکنانش.