... اصلاً از اول نتونستم منظورم رو خوب برسونم. الان هرچی بگم، حقیر و نپخته از کار در می آد. چون اگه بگم، آخ می رفتم پاریس زندگی می کردم، آدم سطحی ای به نظر می آم، انگار که محیط اطرافم دلیل مشکلاتمه، یا انگار دارم غر می زنم که فرصت ها کم بوده در صورتی که می دونم تو واقعیت، فرصت های زیادی داشتم. من فقط فکر می کنم به عنوان یه زن، خیلی از نقش هامون رو واسه ما تعیین کردن، فقط هم یه روش وجود داره برای همسر بودن، دختر بودن، مادر بودن. برای معشوق بودن. حتی رابطه هام... همون آدمی باشم که در واقع هستم، بدون نقش بازی کردن، چون هیچ سرمایه گذاری ای رو به رابطه نمی کنی، آینده ای نداره، ولی حتی اونجا هم دارم نقش بازی می کنم؛ به دختر آسون گیر، یه خرده شیطون، که آویزون طرف هم نمی شه. همش هم مزخرفه، نقش بازی کردنه واسه اون مردی که باهاش طرفم...
بریده ای از متن نمایشنامه