داستان از آنجا شروع میشود که خانم شپرد با وَن قراضهاش به خیابان کرسنت، محل زندگی نویسندهی کتاب، میآید. تصادفاً مقابل خانهی او پارک میکند و توی همان خیابان داخل وَن زندگی میکند. پس از مدتی، به دلیل درگیریهایش با همسایهها و مزاحمتهای رهگذرها و مأموران شهرداری، نویسنده به او اجازه میدهد «موقتاً» ماشین را توی حیاط خانهاش پارک کند. اما خانم شپرد ماندگار میشود و پانزدهسال همانجا میماند. وَن، با پردههای پارهپوره و یکعالمه خرتوپرت در داخلش و کیسههای نایلونیِ پر از آتوآشغال در زیر و اطرافش، ظاهر ناخوشایندی به خانه میدهد. خودِ خانم شپرد هم که به هیچ صراطی مستقیم نمیشود و دائم یا با صاحبخانه بگومگو میکند یا مشغول کارهای خندهآور و اعصابخردکن است. حالا چرا این زن حاضر شده سالها با این وضع در این وَن بدبوی کثیف زندگی کند رازی است که نویسنده در پایان کتاب به آن پی میبرد.