نسیم گرم و ملایم ماه آوریل، مثل لباسهای شستهشدهای که روی بند رخت تکان میخورند، در محوطهی تاریک توقف و تعمیر قطارها، از اینسو به آنسو میرفت.
قطارها روی ریلهای ساکتشان استراحت میکردند. تا ساعتی دیگر، سپیده میزد و رفتوآمد صبح دوشنبه آغاز میشد.
اما در آن لحظه، هیچکس آن اطراف نبود، حتی کارگرانی که کلاههای ایمنی بزرگ به سر میگذاشتند، جلیقههای شبنما میپوشیدند و در طول شب، به کارهای محوطه رسیدگی میکردند.
همهی کبوترهایی هم که روی پشتبام کارخانهی متروک کنار محوطه زندگی میکردند به خوابی عمیق فرو رفته بودند.
همه، بهجز یکی.