از غرایبِ تاریخِ فلسفه است که یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین نظریههای اخلاق ــ یعنی نظریهی اخلاقِ کانت ــ در قالبِ کتابی واحد در دسترس نیست. از میانِ سه اثرِ اصلیِ کانت در اخلاق، بنیانگذاری برای مابعدالطبیعهی اخلاق، نقدِ عقلِ عملی و مابعدالطبیعهی اخلاق، اولینِ آنها در کانونِ علاقهی فلسفی بوده و هست. حتی امروزه نیز هنوز از نظرِ بسیاری کسان لُبِ اخلاقِ کانتی در تلقیِ او از ارادهی خیر و در آموزهی اَمرِ بیقیدوشرط خلاصه میشود. اما با مطالعهی نقدِ دوم آشکار میشود که چنین چیزی عینِ تقلیلِ فلسفهی اَخلاقِ کانت است. گسترهی موضوعیِ نقدِ دوم به واقع فوقالعاده است. کانت پیشتر سه پرسش طرح کرده بود: «چه میتوانم بدانم؟ چه میبایست بکنم؟ به چه میتوانم امید ببندم؟». در نقدِ عقلِ عملی، اولاً، نتایجِ نقدِ نخست تأیید میشود؛ ثانیاً، آموزهی اَمرِ بیقیدوشرط از طریقِ امرِ واقعِ عقلِ محض توضیح داده میشود و این امید که کوششِ فضیلتمندانه چهبسا بیهوده نباشد در پرتوِ آموزهی خیرِ اعلی موجه میگردد. ثالثاً، کانت با سه اصلِ موضوعهی آزادی، نامیرایی و خدا ــ به جای پاسخ دادن به این پرسش که به چه میتوانم امید ببندم ــ به این پرسش پاسخ میدهد که من بهمثابهی سوژهای اَخلاقی باید به چه چیزی معتقد باشم تا قانونِ اَخلاق موهوم نباشد. بنابراین، در نظرِ کانت معنای تکلیفگرایانهی اَخلاق در تکلیفهای ما در قبالِ کنش خلاصه نمیشود؛ از نظرِ او، ما در مقامِ سوژههایی اَخلاقی باید به وُجودِ خدا و نامیراییِ نفْس معتقد باشیم. این اعتقاد از منظرِ عملی گریزناپذیر است.