احمد: کشیدمش کنار، اون لالوها وقتی که حواس کسی نبود برداشتم بردمش توی یکی از اتاق خوابهای خونه درم از پشت قفل کردم، یعنی قفل رو که داشتم میکردم دیدم تمام تنش داره میلرزه، خدا شاهده. گفتم ترسیدی؟ هیچی نگفت گفتم خوانندهایی؟ گفت نمیشناسیم؟ گفتم اینجا فقط من حرف میزنم، شما ساکت باش گوش بده. یه جوری نگاهم کرد که... هیچی نگفت. راستش خودم از اون بدتر بودم پاهام از زانو به پایین عین چوب کبریت داشت میلرزید، همینطوری تلق تلق تلق... گفتم میدونی الان ببرمت کمیته چه بلایی سرت میاد؟ کمِ کم به خاطر آواز خوندنِ اینجات صد تا شلاق که رو شاخته، حالا واسه کثافت کاریهای زمان طاغوتت دیگه بماند که حسابت با کرامالکاتبینه. حاکم شرع. خود شخص حاکم شرع پروندهات رو رسیدگی میکنه، میذاره زیر بغلت میفرستت اوین. اونجا میری واسه یه چند سال آب خنک خوری... گفت مگه من چی کار کردم؟ برین گندهتر از منهاشو بگیرین؛ من چی کاره مملکت بودم؟ گفتم خیلی داری حرف میزنی. خیلی داری حرف میزنی برادر محسن رو صدا کنم اینطوری باهات تا نمیکهها... مرتیکه مطرب میدونی گناه تو با گناه چه کسایی برابری میکنه؟ میدونی چند تا جوون مثل من رو بدبخت کردی؟ میدونی به امید خدا چند سال توی آتیش جهنم میسوزی دوباره زنده میشی، دوباره میسوزی و دوباره زنده میشی و دوباره هم میسوزی؟ سرب داغ، سرب داغ در انتظارته. میدونی کجات قراره بریزن؟... میریزن تو گلوت که دیگه هوس خوندن نکنی... حالا پرو پرو به من میگه، مگه من چی کار کردم؟ والا...
البته من از برادرهای پاسدار خواهش کرده بودم اگر کسایی که توی این خونه هستند دستشون رو گذاشتن رو سرشون و عین آدم خودشون رو تحویل دادن در پناه اسلام باشند... ما خبر نداشتیم که توی این محل از این جور کارا و فسق و فجورها میکنن. مهمونی و رقص و آواز و شلنگ تخته... سر شبی یه خانمی زنگ زد کمیته آمار دقیق داد. گفت فلان کوچه و فلان خونه و فلان پلاک، فلانی هم هست امشب. مام از اول شب کمین نشستیم تعدادشون که زیاد شد یهو زدیم به دلشون. من اصلا قرار نبود بیام برادر محسن و بچههاش مسئول اون ستاد بودن ولی زمانی که اسمش رو شنیدم گفتم آقا منم میام باهاتون. من باهاش کار دارم. من باهات کار داشتم، باورم نمیشد اینجا ببینمش همین که اومدیم تو از صداش شناختمش. خود خودش بود. حالا وایسادم جلوش دارم سوال پیچش میکنم. کجا بودی و از کجا اومدی و کی بهت گفت بیای و چقدر گرفتی و مگه شما مجوز حمل آلات موسیقی و ساز دارین و میای تو مهمونی مختلط میدونی چی میشه و... (مکث کوتاه) ولی مگه اصلا هوش و حواسم اینجا بود... گفت من یه سیگار بکشم؟ گفتم چی سیگار جلوی من؟... بکش... یه قدمی زدم تو اتاق بالا پایینشو ورانداز کردم یه پنجره داشت رو به حیاط باز میشد به بهانه اینکه بو گند سیگار بره بیرون لاشو باز کردم... یه نگاهی انداختم بیرون رو دیدم بعله آک اک رو به حیاط خلوت ته ته ارتفاع دو متر و نیم سه متر، یعنی بچه هم اگر میپرید رفته بود.
- از متن کتاب -