باد میوزد
نجوای کشیدنِ زهِ کمان
ژنرال به شکار مشغول است
بیرونِ شهر
علفهای پژمرده
چشمانِ تیز شاهین را یاری میکنند
زمینِ بیبرف
به اسبان رخصت میدهد
چهار نعل بتازند
شکارچیان
به جانب خیمهگاه
به تاخت از کنار آبادی میگذرند
عنان اسب را میکشند و
پَسِ پشت را مینگرند
-قسمتی از متن کتاب-