اسماعیل: اشرف... اشرف... اشرف...
اشرف: /از اتاق می آید/... چته، نصفه شبی؟!... ختم اشرف گرفتی؟!... /ادا درمی آورد/... اشرف... اشرف... اشرف...
اسماعیل: دلم برات غش رفت...
اشرف: شبونه، یواشکی، مثه دله دزدا از روی دیوار سرک کشیدی توی حیاط که برام غش و ضعف کنی؟!... خونه رو ازت گرفتن بی بخار؟!...
اسماعیل: مهمون ویژه داریم رئیس...
اشرف: نه اسماعیل!!!...
اسماعیل: نه کدومه زن... نمی تونم مالم رو ول کنم روی هوا به امید خدا...
اشرف: ببرشون یه قبرستون دیگه...
اسماعیل: چرا چوب چپ شدی زن؟... تقصیر من که نیست!... حاج صوفی ملکش رو فروخت... صبح علی الطلوع، بیلِ لودرِ شهرداری پای آغُله... گاو و گوسفندای چوبدارا و مالدارای منطقه، همه موندن بی گله دون و طویله...
اشرف: ما که از این خونه در اندشت یه اتاق بیشتر دستمون نیست، تازه اونم صدقه سر آقا حسام الدینه...
اسماعیل: کرایه ش رو می دم...
اشرف: قربونی کردن یه بره شیشک توی عید قربون که تقسیم میشه بین همسایه ها، کرایهء یه ماهته آقا...
اسماعیل: تو حالا یه جایی تهِ اتاق، بغل بافه رختخوابا، خالی کن واسه این مهمونا...
اشرف: تو منو گاو و گوسفند فرض کردی یا خونه م رو طویله دیدی؟!...
اسماعیل: شما تاج سری، عزیز دلی، کد بانویی... دست بجمبون تا همسایه ها خبر نشدن به حال و روزمون...
اشرف: اصلاً چرا نمیریزیشون توی اتاق زیرزمینی؟!...
اسماعیل: سرت به جایی خورده زن؟!... کی جرأت داره به اتاق زیرزمینی نزدیک بشه؟!... تو تا حالا نفهمیدی که اونجا، نهان خانه آقا حسام الدینه؟!... گذشته از همه اینا، اون قفل چند منی رو ندیدی؟!...
اشرف: اسماعیل، اصلاً من از بوی گوسفند بدم میاد...
- از متن کتاب -