الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها
بده صد جام پر پیمان که خود سازم چو عاقلها
مرا از کوهکن باید بیاموزم بسان او
که با هر تیشهی فرهاد، شیرین بوده حاصلها
غم دوران عشق تو چنین باشد سرانجامش
خدا را کن طلب جانا و دوری کن ز باطلها
بیابانی که صیادش زند تیری به هر سویی
به آهویی نخواهد خورد و میسازد چه با دلها
منم مجنون و دیوانه که مایوسم از این خانه
بده ز آن قند لعلینت نیازم گشته عاجلها
ببوسم من لبانت را ببویم آن دهانت را
شوم مست دو چشمانت چو سرمستی جاهلها
ز عشق یار دیرینت مکن شکوه تو ای صادق
همان حوای خوش طینت که سازد کار قاتلها
-قسمتی از متن کتاب-