ام الخیر برایم تعریف کرد چه بر سر سیده آمده است. پدر و برادرش او را با ضربات چاقو کشته بودند. سیده بزرگ ترین بچه ی خانه بوده و خودش خواهر و برادرهایش را بزرگ کرده بود. رتیبه را هم همین طور. شبی او را با مردی نزدیک نخلستان می بینند. خبر به گوش پدر و برادرش می رسد. سیده بیوه بود اما حالا او را با مرد دیگری دیده بودند. این دیگر ننگ بود. پدر و برادرش سر افکنده شدند و آبرویشان رفت و با دست خودشان سیده را کشتند!