نگار خواهد آمد
خبرم رسیده امشب که نگار خواهد آمد
سحری دگر پس از این شب تار خواهد آمد
من هر آنچه گل نشاندم به کویر ناامیدی
به خیال خام بودم که به بار خواهد آمد
رخ آن نگار زیبا ز حجاب چون درآید
همه نور آفرینش ز غبار خواهد آمد
نه فقط در انتظارش من کمترین نشینم
صف عاشقان بیدل به قطار خواهد آمد
نرود ز لب نوایش، نرود ز دل هوایش
دل من بدون عشقش به چه کار خواهد آمد
اگر او نیاید و من ز غمش اگر نمیرم
همه خون دل ز چشمم ز فشار خواهد آمد
نرود خمار عشقش ز سرم به آن امیدی
که هوای نشئه دارش به خمار خواهد آمد
من بیخبر که بودم به امید روسپیدی
تو نگو که یار از ما گله دار خواهد آمد
من کمترین که باشم که شوم فدای راهش
همه جان و مال عالم به قمار خواهد آمد
شده بیشه گاه آن شیر تمام ملک عالم
نه گمان چو او عقابی به گذار خواهد آمد
اگر ای خدا بسازی سببی که او بیاید
شب جمعه سجده هایم به هزار خواهد آمد
اگر آن صنم بیاید ز طرب به رقص خیزم
دل و دین و آبرویم به چه کار خواهد آمد
چه خوشا که تیر سلطان بخورد به قلب صیدی
چه خوشم که شاه عشقم به شکار خواهد آمد
به تبرک قدومش ز خران شکوفه خیزد
که خزان گریزد از شرم و بهار خواهد آمد
ز چه رو هراسم از مرگ و زمان قبض روحم
شب اول از کرامت به مزار خواهد آمد
تو ز هر چه بیش برتر،ز مه و ستاره سرتر
همه کهکشان به دور تو مدار خواهد آمد
من ناتوان چه سان بیتو ز چنگ غم گریزم
که سپاه غم به جنگ دل زار خواهد آمد
شده این یقین برایم که بد تو هر که خواهد
ز گروه اهل دوزخ به شمار خواهد آمد
همه سازدل ز هجر تو نوای غم نوازد
که فشار نت به نت غم به سه تار خواهد آمد
به خدا که تا به عرش ملکوت کبریایی
همه آه عاشقانت به هوار خواهد آمد
تو مَبَر گمان که(رومی)ز قلم کند جدایی
که به رسم باوفایی به شعار خواهد آمد
۲۶/ ۰۳/ ۱۴۰۱