فلسفههای هنر پسازیباشناختی، یا همان نظریههایی که به منظور به چالش کشیدن شناخت منحصراً حقیقتمند از هنر مدد میگیرند، تمایل دارند با تکرار حرکت فلسفههای علم پساپوزیتیویستی در جهت معکوس، معنا و چیستی هنر را در جنبهی شناختی آن جستوجو کنند و بدین ترتیب هنر را به حقیقت پیوند زنند یا پیوندهای ازدسترفتهی آن دو را احیا کنند. چنین تعبیری نباید چندان شگفتآور جلوه کند، چرا که انکار پوزیتیویسم پیشاپیش انکار تفکیک حوزهها را نیز در بر گرفته است.