یکی از رازآلودترین درونمایههای تئاتر تراژیک یونان باستان، تقدیر پسران به دادن تاوان گناهان پدرانشان است. دیگر اهمیتی ندارد که آیا پسر، خوب، بیگناه یا پارساست، همین که پدر گناه کرده، برای مجازات پسر کافی است.
این گروه همسرایان است، همسرایانی دموکراتیک، که مدعی امانتداری و صداقتاند و بدون هیچ مقدمه و تفصیلی و با صراحت تمام از حقیقت دَم میزنند.
باید اعتراف کنم که همیشه این درونمایه از تئاتر یونان را بهمثابه امری خارج از دانش خود، و بهعنوان چیزی که در جای دیگری و در زمان دیگری روی میدهد، پذیرفتهام. عاری از هرگونه احتیاط آکادمیک، همواره چنین موضوعی را ابزورد و بهنوبهی خود، کودکانه میدانستم، یعنی از حیث انسانشناختی کودکانه و ساده.
اما بعدها به این نکته رسیدم که باید بپذیرم من نیز خواسته یا ناخواسته به نسل پدران متعلقم. خواسته یا ناخواسته از این جهت که پسرها صرفاً متولد نمیشوند، آنها حالا بزرگ شدهاند و میتوانند برای خودشان تصمیم بگیرند و تعقل بورزند و در نتیجه تقدیرشان ناگزیر در رشد و بزرگشدن است.
در چند سال اخیر و برای مدتی طولانی، به همین پسران درس میدادم. حالا بعد از اینهمه سال، قضاوت من از آنها با اینکه ممکن است حتا در نزد خودم غیرمنصفانه و بیرحمانه باشد، ولی قضاوتی مملو از سرزنش و انتقاد است. خیلی سعی کردهام که بعضی چیزها را هضم کنم، از بعضیهایشان اغماض کنم، که به چند استثنا اتکا کنم، که به تغییر رویهشان امید داشته باشم و واقعیت وجودی جوانان امروزی را از لحاظ تاریخی درنظر بگیرم، یعنی فراتر از داوریهای ذهنی و شخصی میان خوب و بد به مسائل عینی چشم بدوزم. اما همهی این تلاشها بیفایده بود. احساس من نسبت به آنها سرزنشآمیز و پر از انتقاد است. احساس را که نمیشود عوض کرد چون در طی زمان شکل میگیرد. احساس یعنی همان چیزی که ته دلمان فکر میکنیم درست است (حالا با تمام دروغ و دغلی که ممکن است در دلمان باشد). خلاصه امروز یعنی در آغاز سال ۱۹۷۵، احساس من، بار دیگر تکرار میکنم، حاکی از سرزنش رفتار جوانان است. البته شاید واژهی «سرزنش» واژهی درستی نباشد (واژهای که شاید بهخاطر اشارهام به بافت تئاتر یونانی به این متن تحمیل شده است.) و باید آن را تعریف کنم: در واقع احساس من بیشتر از سرزنش و محکومیت، احساس «دستکشیدن از عشق و دوستداشتن» است که این امر باعث ایجاد حس «سرزنش» میشود و نه «نفرت».
من در وجودم، چیزی عام، عظیم و موهوم دارم که میتوانم با آن پسرانم را ملامت کنم. چیزی که در این سطح از گفتار باقی میماند و به شکلی غیرمنطقی به صورت «احساس» بروز مییابد. حال چون من بهعنوان پدر ایدئال، یا همان پدر تاریخی، پسرانم را ملامت میکنم، طبیعی است که باید پیامد این مسئله را به شکل ایدهی تنبیهشان بپذیرم.
برای اولین بار در عمرم، حالا میتوانم به کمک سازوکاری آشنا و شخصی، خودم را از ضرورت وحشتناک، انتزاعی و مهلک همسرایان آتنی برهانم، یعنی از همانهایی که تنبیه و مجازات پسران را به شکل امری طبیعی تأیید میکنند. فقط با این تفاوت، که همسرایان با آن خردورزی دقیق و ماندگار خود، این را هم اضافه کردند که پسران به جرم «گناهان پدرانشان» مجازات میشدند.
- از متن کتاب -