فیلم شروع می شود.
پارکینگ.
نیمه شب.
وسط ناكجاآباد.
مثل فیلم های ترسناک و جنایی.
چرخیدن دور خود و برگشتن سر جای اول، درست مثل یک حلقه. ماشین، یک رستوران کوچک و یک تابلوی نئونی در پارکینگ که با دور شدن ماشین، نورش در آینه جلو کمرنگ شده و به تدریج محو می شود. دو نفر داخل ماشین هستند؛ یک مرد پشت فرمان و یک زن جوان کنارش، روی صندلی کنار راننده. هر دو از شیشه ی جلو به جاده ی روبه رو خیره شده اند، مردد و مشکوک.
مردد و مشکوک در مورد اینکه که هستند؟
به کجا می روند؟
-قسمتی از متن کتاب-