میشل فوکو، در سالهای پایانی حیاتِ کاریِ خارقالعاده اما بسیار کوتاهش، تلاشهای بسیاری کرد تا مواضع خود را روشن کند و دغدغههای فکریاش را به مقتضیات روز پیوند بزند. نکتهی درخور توجهی که با خواندن آخرین مصاحبهها، نوشتههای پراکنده و مطالب روششناختی فرعیتر او به چشم میآید ضرورت روزافزونی است که او برای ارائهی طرحی کلی از اهمیت بالقوهی تحقیقاتش احساس میکرد، بهویژه هنگامی که موضوع بحث را عوض میکرد و به بحثهای تخصصی و عمیقتر دربارهی فلسفهی باستان میپرداخت. بهسادگی میتوان دید که فوکو به این امر گرایش دارد که انگیزههایش را شفاف بیان کند و به ما نشان دهد که پژوهشهایش بیارتباط با وضعیت معاصر نیستند. یکی از مؤثرترین صورتبندیهایی که او از آثار خویش به دست میدهد آن است که میتوان کارهایش را به منزلهی «هستیشناسی خودمان» فهمید. بنا به توضیحات او، چنین کنکاشی را باید نه از طریق تأمل در ماهیتِ انسان بلکه از راه بازسازی تاریخ اکنون، یعنی سلسلهگفتمانها، کردوکارها، رویدادها و پیشامدهایی که مدرنیته را شکل دادهاند به انجام رساند.
فوکو در جستوجویی بیوقفه در پی یافتنِ شرایطِ تاریخیِ دیدگاهِ خویش، به متنی کوتاه از کانت به نام «روشنگری چیست؟» میرسد. وی در درسگفتار سال ۱۹۸۳ با عنوان حکمرانی بر خود و بر دیگران، و همچنین در جستاری که عنوان آن تکرار عنوان نوشتهی کانت است، به ترسیم قسمی خودنگاره دست میزند. بنا به گفتهی او، در متن کانت مسئلهی کیستی ما در هستیمان به صورتی مطرح میشود که به لحاظ تاریخی متمایز است و بیانگر یکی از معدود مواردی است که تفکر فلسفی صراحتاً در تماس با رویدادهای پیرامونیاش قرار میگیرد. فوکو، در خوانش خویش، میان دو جریان فلسفی که هر دو از کانت نشئت میگیرند و هر دو نیز «انتقادی»اند فرق میگذارد. سنت نخست به تجزیهوتحلیل شرایطِ صادق دانستن امور میپردازد؛ سنتی که مطابق است با پژوهشهایی که در فلسفهی تحلیلی رواج دارند. سنت دوم، که فوکو خود را متعلق به آن میداند، سنتی است که میآزارد، درد را تشخیص میدهد، و میکوشد سیمای اکنون را دگرگون سازد. این سنت در واقع شکلی از تفکر است که به تحلیل این موضوع میپردازد که حوزههای تجربه به لحاظ تاریخی چگونه شکل میگیرند و چگونه به پیداییِ ارزشهایی خاص و مواضعی ممکن در درون این حوزهها منجر میشوند. آنچه در این سنتِ «انتقادیِ» دوم جنبهی اساسی دارد آن است که این سنتْ فلسفه را به اکنونیت [و فعلیت] مرتبط میسازد و این کار را بدون جا دادنِ اکنون در چارچوبی غایتمند انجام میدهد. آنگونه که فوکو در متن خود دربارهی روشنگری توضیح میدهد، کانت توانست مسئلهی اکنونِ خویش را طرح کند اما این کار را نه آنگونه که غالباً انجام میشود ـ یعنی از راه مقایسهی آن با دورههای دیگر، پیشینیانِ فناناپذیر یا آیندهی پیشِ رو ـ بلکه از راه پژوهشی مستقیم دربارهی اکنون انجام داد. فوکو: «کانت در متنی که دربارهی روشنگری نوشته فقط به مسئلهی واقعیت معاصر میپردازد.»