خواستم دردا رو از روی تنم، روی کاغذ بیارم.
شروع کردم به نوشتن؛
از زخم روی چهره دنیام گرفته تا زخم روی تن مردمم!
خودم رو مثل جوهر خشک و مات مدادم ریختم روی ورقا...
ورقا تموم شد و مدادم به ته رسید!
من موندم و یه عالم حرف که از زندگیم جا موند!
من شدم آدمی که توی بلاتکلیفیهاش غرق شد!
من شدم یه نویسنده بیمداد و بیورق که
حرفاشو قورت داد!
-بخشی از کتاب-