رو به منزلگه عشاق دعا کردم من
شدم از خویش و دل از بند رهاکردم من
بر درش شوق و طلب حرص و هوا هیچ نبود
لحظهای از ته دل شکرخدا کردم من
پرده از چشم بیفتاد و زبان را قفلش
بیریا در دل شب ذکر و ثنا کردم من
دل بیچاره که بی مأمن و بی مأوا بود
خانهای بر دل عشاق بنا کردم من
-بخشی از کتاب-