مهمترین حرفها سختترین حرفها برای بیان کردن هستند. آنها گفتههایی هستند که از به زبان آوردنشان شرمنده میشوی چون کلمات کوچکترشان میکنند. وقتی در ذهنت هستند بیانتهایند اما وقتی از ذهنت خارج میشوند به نظر میرسد بزرگتر از چیزهای معمولی نباشند اما این همهچیز نیست. مهمترین حرفها به قلبتان نزدیکتر هستند؛ جایی که اسرارتان در آن مدفون شده است. آنها نشانههایی هستند برای هدایت دشمنانتان به سمت موهبتی که خودشان عاشق ربودنش هستند. حرف زدن راجعبه این چیزها سخت و دردناک است. مردم به طرز عجیبی نگاهتان میکنند. اصلاً آنچه را گفتهاید درک نکردهاند و متوجه نشدهاند چرا هنگام به زبان آوردنشان گریه میکردید.
وقتی برای اولین بار جسدی را دیدم دوازده یا سیزده سال داشتم. در سال ۱۹۶۰ اتفاق افتاد؛ سالها پیش... هرچند گاهی اوقات فکر میکنم که این اتفاق خیلی وقت پیش رخ نداده است، مخصوصاً شبهایی که با دیدن کابوس از خواب میپرم؛ کابوسی که در آن در چشمهای باز جسد تگرگ میبارد.