جیم خیلی وقت پیش در نمایش تابستانی بزرگی بازی کرده بود. فروش فیلم در گوشهکنار دنیا سرجمع ۲۲۰ میلیون دلار شده بود، سیوپنج درصد این پول سهم شخص کری شد و از محل حوزههای پخش مناطق مختلف، به قول معروف «ازجابلقا تا جابلسا»، به حساب او ریخته شد. اینکه فیلم، حتی به نظر خود کری، بیشک از فیلمهای درجهدوی او بود تنها بر شیرینی موفقیتش میافزود: خدا روزیرسان است.
وقتی این فیلم پرفروش اکران و پخش میشد و در لندن، مسکو و برلین به نمایش درمیآمد، کری از عشق جماعت سیراب میشد. او در قامت سزار کمدی بزنبکوب وارد رم شد، بر فرش قرمزی نودمتری راه رفت. همانجا یک تبلیغاتچی را دید که درست سر راهش چندک زده بود. کری، درست مثل شیرجهزنهای بالای صخره که موج خیزان را محک میزنند، آن لحظه را سبکسنگین کرد، یکراست پرید روی سر مردک و بعد افتاد و نقش زمین شد، سر و شانههایش چنان محکم به فرش کوبیده شد که جماعت گمان میکردند او درست جلوی چشمشان مرده. کری آنجا دراز به دراز افتاده بود و به عمویش، دِس، فکر میکرد که برای شوخی در راه جلب مشتری برای یک بلالپزی، خودش را به شکل هیولایی جنگلی به نام پاگنده درآورده، تیر خورده و کشته شده بود. بعضیها یورش بردند تا به این ستارهٔ سینما کمک کنند. سایرین فقط نفس در سینهشان حبس شد. کری گذاشت تا حسابی نگران شوند بعد مثل فنر از جا جهید و درحالیکه یک چشمش لوچ شده بود در همهٔ مصاحبههای بعدی شرکت کرد.