این رمان، برگرفته از داستان مردی است کهدنبال درمان بیماریاش میگردد. به او گفتهاند فردی به نام ندیرو میتواند درمانش کند، اما مرد نمیداند چگونه ندیرو را بیابد. پس سفر آغاز میکند و در راه با افراد بسیاری آشنا میشود که همگی آوازی را در وصف ندیروی پیر میخوانند:
بگو ندیروی پیر کجا زندگی میکند
آنهنگام که پایش را تکان میدهد
زنگها چه کسی را به نام میخوانند
زنگها نامش را میخوانند: ندیرو
و باز هم: ندیرو
با کمک مردم، سرانجام مرد به مقصد میرسد: جایی که شفای حقیقی را مییابد. داستان، ساده و رسا بیان شده و زمان و مکان آن نامعلوم است. مضمون داستان بر اساس بازگویی آهنگین جستوجوست و تعلیق روایت، نیاز مبرم مرد به شفاست. هرچه داستان جلوتر میرود، ندیروی پیر که هرگز او را ملاقات نمیکنیم، مردی بزرگ و مقتدر نمایان میشود؛ یک نیرو، یک خدا، یک تقدیر.