بخشی از کتاب:
مقابل شد تحمل بالب فریاد، بی پروا
غباری رفته در صحرا به جنگ باد، بی پروا
برابر شد دو چشمم با دوتا ابروی شمشیری
نگاه عشق، بی باک است و آن جلاد، بی پروا
چه کاری می تواند کرد اشکم با هجوم درد
سپاه چشم، افتان، لشکر بیداد، بی پروا
عجب خونی محبت خواهد امشب ریخت در تاریخ
حسین آماده سردادن و شداد بی پروا
گذشتِ بیش از حد کرد تشویقت به بی رحمی
به قدر عجزِ هر شهر است؛ استبداد، بی پروا
هوس انگیز و درد آمیز و توفان خیز و آتش بیز
نمی کردم گمان، چیزی به این ابعاد، بی پروا
ضرور است احتیاط، افتاد چون تقدیر با دل سخت
که در کار درشتی ها بود فولاد بی پروا