درباره ماجراهای هنک، مار قلابی و شعبده باز عجیب جلد 3
ـ هنک!
خواهرم، امیلی، اسمم را فریاد زد و دواندوان بهطرفم آمد. بازویم را گرفت و گفت: «باید بیایی و جینجر را ببینی. او سریعترین ماری است که تا حالا دیدهام.»
گفتم: «خزندههای لزج که نه پلک دارند، نه گوش برای من جالب نیستند. چندشآورند.»
ـ جینجر لزج نیست. پوستش خشک است. بیا نازش کن.
ـ من مارها را ناز نمیکنم؛ نه ماره ا، نه هر چیز دیگری که بتواند من را برای ناهارش یک لقمهی چپ کند.