0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  بازدم نشر  انتشارات ۳۶۰ درجه

کتاب بازدم نشر انتشارات ۳۶۰ درجه

خروجی کارگاه داستان نویسی زیر نظر علی سلطانی

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
نویسنده:
درباره بازدم
یکی از شب‌های سرد دی ماه بود، خواب مادرم را می‌دیدم مضطرب جلوی اتاق خواب تاریک و بدون پنجره مادر بزرگ ایستاده بود، صدای ناله‌ی وحشتناکی از داخل اتاق به گوش می‌رسید. مادرم با نگرانی می‌گفت: بخاطر من! با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم. ساعت سه بامداد بود، نشستم روی تنها صندلی اتاق کنار تخت فلزی‌اش، بسته‌ی قرص را از کنار لیوان آب برداشتم در حالیکه بازش می‌کردم آرام گفتم: مادربزرگ داروهاتون! از آن پهلو به این پهلو شد، فنرهای زوار در رفته تخت ناله کردند، ستون نور از لای در روی چهره غمگینش افتاده بود، صورتش خیس اشک بود و چشمانش سرخ، دستم را با دست لرزانش گرفت، با گریه گفت: حلالم کن! گفتم: چرا گریه می‌کنین؟ چی شده؟ گفت: ننه ناراضی از من رفت، مادرجون من نمی‌خوام بی‌رضایتت از دنیا برم، حلالم کن! مُلا حسین آقا عمرش به دنیا نبود تا نوه‌اش را ببیند. مادر بزرگ هیچوقت نتوانست خودش را برای این چشم انتظاری و آرزو به گور بردن آقاش ببخشد، برای همین تمام تلاشش را کرده بود تا تنها فرزندش را که پس از سال‌ها نذر و نیاز بدنیا آمده بود را با همان شیوه تربیتی آقاش بلکه هم سفت و سخت‌تر از آن تربیت کند. هر چقدر نَن جون به مادر بزرگ گوشزد کرده بود اینقدر افراطی نباشد فایده نکرده بود. آقام می‌گفت مادربزرگ اگر مرد بود حتماً مُلای سختگیری می‌شد! مادرم گفته بود نَن جون از اینکه دخترش به مادرم سخت می‌گرفته ناراحت بوده و بارها به مادربزرگ گفته بوده که: از اون طرف بوم افتادی! اما مادربزرگ گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبوده! روزهای آخر، نَن جون از مادرم بخاطر تعصبات افراطی دخترش حلالیت خواسته بود. اما چرا مادربزرگ از من حلالیت می‌خواست؟! در آن نور کم گیج نگاهش می‌کردم. با صدای لرزان از گریه ادامه داد: ببخش این همه سال نتونستم دوستت داشته باشم، مادر جون حلالم کن که به جای محبت واقعی تظاهرش قسمتت شد. دستم را فشار داد و پرسید: حلالم می‌کنی؟ قرص از دستم افتاد. مادربزرگ به جای پدر بزرگ که دوستم نداشت، دوستم داشت! نگاه‌هایش مثل نگاه‌های پدر بزرگ یخبندان نبود. امکان نداشت آن همه محبت و دوست داشتنش تظاهر باشد! مگر می‌شود دوست داشتن و محبت را از نخواستن و نفرت تشخیص نداد؟! گفتم: این حرفا چیه؟ همیشه روی من حساس بودین، هوامو داشتین، بیشتر از بقیه بهم محبت می‌کردین اونقدر که همه می‌دونن شما خیلی منو دوست دارین. نفس عمیقی کشید و گفت: نه مادرجون همه نمی‌دونند که چهارده ساله تظاهر می‌کنم، بخاطر دخترم قلبم پر از نفرته پر از کینه ست! - از متن کتاب -
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
1.۲۰ مگابایت
تعداد صفحات
163 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۵:۲۶:۰۰
نویسندهعلی سلطانی
ناشر انتشارات 360 درجه
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۱/۱۰/۰۴
قیمت ارزی
5 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۱.۲۰ مگابایت
۱۶۳ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
2
از 5
براساس رأی 1 مخاطب
5
0 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
100 ٪
1
0 ٪
2
(1)
35,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
بازدم
خروجی کارگاه داستان نویسی زیر نظر علی سلطانی
انتشارات ۳۶۰ درجه
2
(1)
35,000
تومان