لونا برای تولدش میتوانست هر چیزی که دوست دارد از مادرش بخواهد؛ یک تاب بزرگ بالای قلهی کوه، بیست و یک همبازی که با آنها فوتبال بازی کند یا حتی یک داور که وقتی دارد با خودش شطرنج بازی میکند، جلوی تقلب کردنش را بگیرد. اما او آن سال چیزی دیده بود که با همهی اینها فرق داشت. لونا یک بچهی آدم دیده بود و دلش میخواست یکی از آنها داشته باشد.