چالش همیشگی هر مورخ - در واقع هر قصهگو - پاسخ به این پرسش است که از کجا باید داستانش را شروع کند؟
آیا قصه از روزی آغاز میشود که عاشقان بداختر چشمدرچشم هم میشوند؟ آیا قصه مثل آن شعر جاودان عمر خیام، در کنار نهری دورافتاده و محزون، با کوزهای شراب و تکهای نان و در لحظه جان گرفتن عشقی پرنشاط و نیکاختر، شروع میشود؟ اما افسوس، از نظر آنهایی که داستان ایران و آمریکا را نقل میکنند، ماجرا اینگونه آغاز نمیشود. داستان ایران و آمریکا قصهای است که انگار همیشه از پایان شروع میشود؛ در آن لحظه که شمشیرها از نیام بیرون میآیند و صداها اوج میگیرند، آنگاه که آتش خشم زبانه میکشد و عشاق هر یک، به راه خود میروند.
در ایالاتمتحده، داستان، اغلب از ۱۳۵۸، با آن عکسهای تلویزیونی نقطهنقطه و بیکیفیت شروع میشود؛ انقلابیها از دیوارهای سفارت آمریکا در تهران بالا میروند و شصتوشش آمریکایی را به گروگان میگیرند، آنها را چشمبسته و بهتزده به خیابان میآورند تا جهانیان آنها را تماشا کنند. برای آمریکا همهچیز از یک انقلاب رادیکال و پر از احساسات ضد آمریکایی شروع میشود و با دیدن این تصویر، چیزی جز نمادگرایی تهدیدکننده و خاورمیانه متعصب و تشنه خون به ذهن خطور نمیکند. همان لحظهای که روابط بین آمریکا و ایران قطع میشود - لحظهای که به بیش از یک قرن روابط گرم و دوستانه پایان میدهد - به روز نخست، فصل نخست، آیه نخست تبدیل میشود. کتاب پیدایش.