پیش از آنکه این نوشتهها میزم را ترک کنند و به دنبالِ سرنوشتی بروند که برایشان مقدر کردهام، به ذهنم رسید که آنها را دستمایه زندگینامهای معمول و موشکافانه قرار دهم برای بیانِ داستانی که حقیقی است. بنابراین زندگینامههای بسیاری را خواندم، با این امید که کمکم کنند و دریافتم که دیدگاهِ زندگینامهنویس همواره بر موضوعی که در بارهاش مینویسد سایه میافکند. اما من نمیخواستم نظرِ خویش را بر خواننده تحمیل کنم. من فقط میخواستم داستانِ زندگیِ «ساحره پورتوبلو» را بنویسم؛ همانگونه که دشمنانش توصیفش کرده بودند. پس شیوه معمولِ نگارش را رها کردم و فقط به ثبتِ حرفهایی پرداختم که از دیگران درباره او شنیده بودم.