مانی از اینکه دوستانش فکر کنند به درد گروه سرود مدرسه نمیخوره و توانایی و استعداد کافی برای بودن در آنجا را نداره خیلی می ترسه. می ترسه که موقع اجراء در مقابل چشم همه بایسته و دیگران او را یک دلقک و آدم بی استعداد ببینند و مسخره اش کنند.
حتی از شدت ترس و نگرانی و فکرهایی که تو سرشه، شب ها هم نمی تونه خوب بخوابه. مانی کاملاً گیج و پریشون شده و نمی تونه این فکرها را از ذهنش بیرون کنه تا کمی آروم بشه.
-قسمتی از متن کتاب-