تلفن را با فشار شانه زیر گوشش محکم کرد و همزمان لایهای دیگر از لاک قرمز را روی ناخنهای دوکی شکلش کشید. یک چشمش به جاده بود و یک چشمش به بیرون نزدن لاک قرمز. بوی تند لاک در مشامش نشست؛ عاشق بوی لاک بود. چندباری نفس عمیق کشید و صدای ضبط را کمی کمتر کرد تا صدای آنسوی تلفن را بشنود. موسیقی غربی فضا را پر کرده بود و اتومبیل با نهایت سرعت، مسیر جنگلی را طی میکرد. بوقهای ممتد جایشان را به صدای گرم ویکی سپردند:
- هی، برای چی تلفنو جواب نمیدی؟!
- آنتن نداشتم...
- هنوز نرسیدی؟! خیلی دیر شد دختر... قرارمون ساعت ۱۰ بود.
- نزدیکم... بهتره تو یکی حرفی از قول و قرار نزنی چون قرار ما یه شب دخترونه بود. همین الآن شنیدم اونجا چهخبره!
- بیخیال ماریا، فقط قراره نوشیدنی بخوریم و فیلم ببینیم. یه دورهمی سادهست... اینقدر سختش نکن!
- خودت خوب میدونی منظورم چیه! با برنامههای مسخرهی همیشگی کاری ندارم! مهمون ویژه رو میگم... تو که می دونستی من میام، چرا دعوتش کردی؟
دخترک با حالتی متعجب کلمهی "ویژه" را چندین بار مزهمزه کرد و یکدفعه مثل اینکه چیزی را به یاد آورده باشد، گفت:
- آها، نکنه منظورت آنتونیه؟!
- گوربابات ویکی!