مرد تنومند در انتهای کافه در حالی که به شدت عرق می ریزد، سرش را پایین می آورد و نگاهش به لیوان نوشیدنی است؛ اما هر چند دقیقه به پشت سرش و به در ورودی نگاه می کند. قطره های عرق زیر نور مهتابی می درخشند. مرد نفس عمیق و لرزانی می کشد، بیشتر شبیه آه بود، دوباره به لیوانش نگاه می کند.
- از متن کتاب -