باری، این شاهنامه بوده است که در دورانهای عسرت و سختی، دامان خود را دایهوار برای در برگرفتن ایرانی عسرتزده گشوده است. تا ایرانی خود را به دامان شاهنامه افکنده از آرامش و ثبات و تعادل برخوردار بوده است. درست مانند کودکی که به پشت گرمی والدین خود، بیباکانه به انجام کارهای بزرگتر از سن خود میپردازد و یا چون بندبازی که تا چوب تعادل در دست دارد با امنیت خاطر بیشتری پای بر بند مینهد. آری این چنین است ارزش شاهنامه .کنون بر سر آنیم که با غور در شاهنامه نکاتی را- ولو تکرار شده- بازگو کنیم. این را هم باید گفت که دو داستان شاهنامه، یعنی داستان ضحاک ماردوش و رستم و اسفندیار، به جهاتی عصارهی شاهنامه را در درون خود جای دادهاند خاصه داستان رستم و اسفندیار که به قول بزرگی «اگر فردوسی شاهنامه را به همین داستان بسنده میکرد، باز داد سخن داده بود و باز از شهرت امروزی برخوردار میبود» زیرا در این داستان عصارهای از مهمترین مسائل بنیادین بشر، از آزادی گرفته تا تعبد و تعقل و پیری و جوانی آورده شده است و در واقع «مشتی است نمونهی خروار» بدین جهت بیشتر استنادها به این دو داستان مربوط میشوند و اکنون برخی درسهایی که شاهنامه به ما میدهد.