
کتاب دزیره در دسته رمانهای تاریخی قرار نمیگیرد. اما بخش زیادی از تحولات فرانسه و کشورهای اروپایی را در قرن هجدهم در خود جایداده است. آن ماری سلینکو تلاش کرده تا کتابش را بر مبنای مستندات تاریخی بنویسد بنابراین با خواندن این کتاب که به شکل خاطرات دزیره کلاری نوشته شده است با بخش پر حادثهای تاریخ اروپا هم آشنا خواهید شد. رمان دزیره اولین بار در سال ۱۹۵۲ به زبان آلمانی منتشر شد. آن ماری سلینکو، نویسندهی اتریشی این کتاب در زمان جنگ جهانی دوم مجبور به ترک وطنش و رفتن به سوئد شد. او در جریان بازدید از قصر سلطنتی سوئد در استکهلم و همکاری با یکی از نوادگان ژان باتیست همسر دزیره در صلیب سرخ باعث شد او به فکر نوشتن سرگذشت دزیره کلاری بیفتد. او این سرگذشت را از زبان دزیره نوشته است و آنچه ما میخوانیم خاطرات اوست که در دفتری که پدرش به او هدیه کرده است مینویسد. این داستان در ایران به شکل یک کتاب دوجلدی منتشر شده است. نثر زیبای کتاب، بنیان آن که بر حقیقت نگاشته شده است و شخصیت دزیره که هرگز در قالب یک زن سلطنتی فرونرفت چیزهایی هستند که رمان دزیره را خواندنی میکند. کتاب دزیره کمی پس از انتشار به انگلیسی برگردانده شد و در مدتزمان کمی در تمام دنیا به شهرت رسید. با اینکه نزدیک به هفتاد سال از انتشار دزیره میگذرد هنوز هم افراد زیادی در سراسر دنیا از این کتاب عاشقانه لذت میبرند. در سال ۱۹۵۴ فیلمی آمریکایی بر اساس این رمان و با نام دزیره ساخته شده که بازیگران مشهوری مانند جین سیمونز در نقش دزیره و مارلون براندو در نقش ناپلئون بناپارت در آن بازی کردند. این فیلم همچنان بهعنوان یکی از آثار کلاسیک قابل توجه در سینمای آمریکا شناخته میشود. - بخشی از کتاب: صدای زنگهای کلیساها که به مناسب حلول سال نو نواخته میشد مرا از کابوسی که گرفتار آن بود نجات داد. صدای زنگ کلیسای «سو» و زنگهای دور کلیساهای پاریس به گوش میرسید. خواب میدیدم زیر آلاچیق باغمان در مارسی نشستهام و با مردی صحبت میکنم که کاملاً به ژان باتیست شباهت دارد، اما میدانستم که ژان باتیست نیست بلکه پسر ما است. پسرم با صدای ژان باتیست میگفت: تو به درس آداب معاشرت و درس رقص موسیو مونتل نرفتی مامان. میخواستم برای او توضیح بدم که خیلی خسته بودم از آن جهت نتوانستم سر درس حاضر بشوم اما در این لحظه، یک واقعه هولناک اتفاق افتاد: پسرم در مقابل چشمهایم کوچک شد. هر لحظه کوچکتر و کوتاهتر میشد عاقبت بهصورت کوتولهای درآمد که تا زانوهای من میرسید. این کوتوله که میدانستم پسر من است زانوهایم را در آغوش گرفته و میگفت: - من طعمه گلولههای توپ هستم مامان، مرا به جبهه «رن» میفرستند. خودم بهندرت با طپانچه تیراندازی میکنم اما آنها تیر میاندازند، درق، درق، درق... پسرم در موقع ادای این کلمات به قهقهه میخندید. اضطراب وحشتناکی سراپای وجودم را فراگرفت، میخواستم دستم را جلو ببرم و او را حمایت کنم. اما هر دفعه از دست من فرار میکرد. او زیر میز سفید باغ پنهان میشد، خم میشدم اما خیلی خسته بودم. فوقالعاده خسته و غمگین بودم. ناگهان ژوزف در کنارک ظاهر شد و گیلاسی بهطرف من پیش آورد و با خنده شیطنتآمیزی گفت: «زندهباد سلسله برنادوت ها» من به او چشم دوختم و نگاه درخشان ناپلئون را در صورتش دیدم. در این موقع صدای زنگها بلند شد و از خواب پریدم. حالا در اتاق کار ژان باتیست نشستهام، کتابهای قطور و نقشهها را عقب زدهام و جای کوچکی را برای دفتر یادداشتم باز کردهام. از کوچه صدای فریادهای پرشعف و خندهها و آوازهای مردم به گوشم میرسد. چرا وقتی سال نو شروع میشود همه مردم خوشحالاند؟
| فرمت محتوا | mp۳ |
| حجم | 1.۵۵ گیگابایت |
| مدت زمان | ۲۸:۳۰:۳۲ |
| نویسنده | آن ماری سالینکو |
| مترجم | ایرج پزشکزاد |
| گوینده | بهناز بستان دوست |
| ناشر | ماه آوا |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۴۰۱/۰۹/۱۶ |
| قیمت ارزی | 10 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |