درباره پندهایی از مشاهیر ادبیات ایران، یک دوست خوب یک فکر خوب جلد 4
یکی بود، یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. روزی روزگاری دو دوست با هم در لانهای روی یک درخت بزرگ زندگی میکردند. زرّین پرندهی مهربانی بود و به دیگران کمک میکرد ولی مو طلا دنبال بازی و تفریح و استراحت بود و تنها به فکر خوشیِ خودش بود. زرّین و مو طلا کارها را تقسیم کرده بودند مثلاً یک روز زرّین برای آوردن غذا به مزرعه میرفت و یک روز هم مو طلا.
ز دامی دید گنجشکی همایی
همایون طالعی، فرخنده رایی
نه پایش مانده اندر حلقهی دام
نه یک شب در قفس ب گرفته آرام