وقتی برای اولین بار دبی را ملاقات کردم، مربعی به نظرم آمد. فکش مربعیشکل بود، صورتش مربعی بود و جدی به نظر میرسید. او یک پلیس زن بود.
وقتی با هم کار کردیم، دریافتم پشت این چهره جدی، افسرده و مقتدر، یک زن مهربان، نجیب، پارسا و به لحاظ جسمی حساس نهفته است که با گذشت زمان خودش را نشان داد.
دبی سالها بود که هر شش ماه یکبار، برای مشاوره نزد یک طالعگو می رفت. مدتی بعد از مراجعه به من و کارکردن روی خودش، زمان ملاقات با آن طالعگو فرا رسید.
دبی به او نگفت که تحت درمان بوده و وقتی دوباره نزد او رفت، آن فرد از تغییرات شگفتانگیزی که در دبی به وجود آمده بود به شدت متعجب شد. چنان که نمی توانست باور کند.
آن زن از دبی پرسید: تغییراتی درون تو به وجود آمده که اصلاً نمیتوانم باور کنم، تو هالههایت را بهطورکامل متحول کردهای. کارمایت را دگرگون ساختهای و آیندهات را تغییر دادهای. من تا حالا چنین چیزی ندیده بودم. چطور توانستی این کار را بکنی؟