کاملاً واضح است که کارمند من خوشحال نیست.
"نمیتوانم کارمندانم را وادار سازم تا فراتر از شرح وظایف کنونیشان، تفکر نمایند."
پرسشگرانه به او نگاه کردم، و او مضطربانه ادامه داد، " از تمامی افراد تیم رده بالای سازمانم خواستم تا یک ایده جدید به من ارائه دهند، آنچه به نظر آنها بتواند سازمان را به سمت جلو حرکت دهد. اما اکثریت آنها فقط اشکال مختلفی از اهداف کنونیشان را به من تحویل دادند. نمیدانم چگونه آنها را وادار به متفاوت فکر کردن سازم."
تحویل دادند. نمیدانم چگونه آنها را وادار به متفاوت فکر کردن سازم."
با گذشت یکسال از انتصاب وی به عنوان مدیرعامل شرکتی رسانه ای، که به تازگی از ورشکستگی خارج شده است، تغییرات بنیادینی ایجاد کرده است: ساختار تیم رده بالا را کاملاً عوض کرده، یک واحد جدید به زیرمجموعه شرکت افزوده و در یک
بخش کوچک از حوزه کاری که آینده روشنی خواهد داشت، سرمایه گذاری کرده است.
لیکن، ناامیدی بزرگ او چیست؟ همراهی کارمندانش در فضایی از ناشناخته ها و کسب تجربه های جدید. او کاملاً سردرگم شده است.