عمری گذشت و قصهای در دفترم پایان شده
شوری به جایش آمده شوری دگر ویران شده
من آدمی دیگر شدم در دستهای حادثه
بسیار در دریای دل، آرامش و طوفان شده
این را که میبینی کنون در خود به سامان میرسد
در سخت و سست زندگی، بسیار سرگردان شده
دیگر شب و تاریکنا وحشت ندارد بعد از این
چون کورسویی ناگهان در هر شبی پنهان شده
سنگِ صبورِ دل شدم. هر جا بگوید راهیام
دیگر عبور از پیچ و خم، با پای من آسان شده