درباره مجموعه قصه بارون، امین و دایناسور کاغذی جلد 7
ظهر بود و امین حسابی حوصله اش سر رفته بود. به مادر گفت: (می شه با هم بازی کنیم؟)
مادر که در حال شستن ظرف ها بود، گفت: (چرا توی دفترِ نقای ات یک نقاشی نمی کشی تا وقتی پدرت از سر کار آمد، به او نشان دهی؟)
امین گفت: (اما من خیلی زیاد نقاشی کشیدم... نمی دونم چی نقاشی کنم؟)
مادر یه کم فکر کرد و گفت: (چطوره امروز یک دایناسور بزرگ بکشی؟)
- از متن کتاب -