در یک گفتهی معروف تبتی میگوید، "به منظور از بین بردن شک دربارهی صلاحیت آموزه، دودمان و تاریخ آن را باید شرح داد." بنابراین، من این کتاب را با یک داستان کوتاهی از زندگیام آغاز میکنم.
مدتی بعد از اینکه تبت توسط چین تصرف شد و والدینم از تبت خارج شدند، من به دنیا آمدم. شرایط سخت بود و والدینم من را در یک پانسیون شبانهروزیِ مسیحی گذاشتند، جایی که امیدوار بودند از من محافظت شود. پدرم یک لامای بودایی بود، مادرم یک تمرینکننده از سنت بُن بود. مدتی بعد، پدرم درگذشت. سرانجام مادرم دوباره با یک لامای بُن ازدواج کرد. مادرم و آن مرد هر دو آرزو داشتند که من در فرهنگ خودمان زندگی کنم، و وقتی ده ساله شدم من را به یک صومعهی بُن در دولانجی هند فرستادند، و من نیز یک راهب شدم.
بعد از مدتی زندگی در صومعه، من توسط لوپون (آموزگار اسقف) سانگیه تنزین رینپوچه به عنوان تناسخ کیونگتول رینپوچه شناخته شدم، یک عالم، آموزگار معنوی، نویسنده، و استاد مدیتیشن مشهور و نامی. او یک ستارهشناس مشهور بود، و در تبت غربی و شمال هند به عنوان رام کنندهی ارواح مهاجم شناخته شده بود. او بعدها نیز به عنوان یک شفادهندهای با تواناییهای حیرتانگیز شناخته شد. یکی از بانیان او یک پادشاه محلی از هیماچال در شمال هند بود. این پادشاه و همسرش، نمیتوانستند بچهدار شوند، آنها از کینونگتول رینپوچه درخواست کمک کردند، که او نیز پذیرفت. فرزندی که آنها به دنیا آوردند هم اکنون وزیر ارشد هیماچال پرادش (ویرباردور) است.
- متن کتاب -