زایش جامعهشناسی، همانند بسیاری از زایمانهای طبیعی و جامعوی، با تکان و تکاپو، با درد و رنج، با اشک و آه و حتی با خون و آتش همراه بوده است. در عصر جدید، به دنبال اصلاحات دینی، انقلابات سیاسی-جامعوی، فنی و تحرکات و تشنجات عظیم طبقاتی، اخلاقی و اقتصادی، بحرانهای عدیدهای در جوامع غربی پدیدار گشته، اندیشهورزان را به کنکاش و کاوش در ریشه و خاستگاه پدیدهها واداشتهاند. «جامعهشناسی» یک پاسخ خردوندانه به بحرانهای دورانساز جوامع غربی بوده است.
در جریان «شدن» تاریخ، بسیاری از مشروعیتها و دوام یکپارچگی جامعه منوط و مدیون دین یا سنت بوده است.
مشروعیتی که دین به نظامهای جامعوی تنفیذ میکند تحت تأثیر مکانیسم نسبتا سادهای عمل مینماید.
بحران جهان متجدد، در پی فروپاشیدن وحدت قرون میانی، تکه و پارهشدن یکپارچگی ارضی مسیحیت و خیزش قدرت خانوادههای برخاسته از بطن فئودالیسم پدید آمد و به تضعیف تدریجی پایههای دینی منجر گردید. بدینسان، راه برای تکوین تجدّد گشوده شد و در پیآمد آن، بحران مشروعیت دینی به سپهر دولتی نیز بسط یافت و سرانجام بهعنوان یک پدیدهی واگیر، همهی نهادهای جامعوی را دربرگرفت. با تزلزل ارکان باورها، در مسلّمات جامعوی تردید پدید آمد و بهتدریج شک و شبهه در بیعیب و نقص بودن «نظم راستین» حدّت و قوّت گرفت. به دنبال چنین حال و هوایی، هوشمندترین افراد درگیر در مشکلات مسایلی طرح کردند و به چارهاندیشی پرداختند...