درباره مجموعه قصه بارون، پارسا و آدم فضایی کوچولو جلد 8
شب بود و ماه و ستاره ها توی آسمان می درخشیدند. پارسا داشت با سفینه ی فضایی کوچکش بازی می کرد.
سفینه را در هوا می چرخاند و گفت: این جا سیاره ی زمینه، همین جا فرود می آم!
مادر گفت: پارسا، بازی بسه! وقت خوابه. مسواک بزن و برو توی تختخوابت.
پارسا گفت: اما الان آدم فضایی ها از سفینه بیرون می آن...
و بعد کلید زیر سفینه ی فضایی را زد و سفینه نورانی شد و روی زمین چرخید و چرخید...
- از متن کتاب -