همهمه مسافران تمام شده.همه چمدان های شان را گرفته و رفته اند. منو دوست عکاسم مانده ایم ویک نوارنقاله که بعد ازگذشت یک ساعت ازشروع به کارش برای انتقال چمدان ها،هنوزناله میکند ومیچرخد. به دوستم میگویم: «بیابریم.چمدون من گم و گورشده.خوب شد چمدون دوربین تو رو ندادیم توی بار.» شانه ای بالا می اندازد ومی رود سیگاری دود کند.