باز هم وقت سحر
آمده پشت در خانه ی ما
می خورد بر لبه ی پنجره آرام آرام
نفس گرم و پر از امیدش
فصل پاییز و هوا هم کمکی لرزان است
دل من باز پر از امید است
پر از امید به یک صبح قشنگ
پر از امید به گرمای طلوعی دیگر
ساعت زنگی من،غرق در آواز طلوع
دل من باز کمی خواب سحر می خواهد
و قشنگی شب انگار به پایان آمد
تا سحر باز به من بوسه زند بار دگر
شب قشنگ و سحر و صبح قشنگ
باز هم وقت سحر
آمده پشت در خانه ی ما
دست خورشید پر از امید است